زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.(شهید سید مرتضی آوینی)
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
سوره : آل عمران آیه : 169
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند، مرده مپندار،
بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
همسر سردار شهيد؛ كميل ايماني مي گويد: روزي به بنياد شهيد بابل مراجعه كردم تا موضوع حضور فرزندانم را در اردوي فرهنگي ورزشي پيگيري نمايم.
يكي از خواهران كارمند بنياد به من گفت: خانم! شما همسر سردار شهيد؛ كميل ايماني هستيد؟
- بله.
- روزي در محل كارم با عكس شهيدي كه زير شيشه ي ميزم بود شروع كردم به صحبت كردن كه: با اين كه داريم اين همه كار و زحمت براي خانواده ي شما مي كشيم، شما هم مشكل ما را حل كنيد، به دادمان برسيد. همان شب خواب ديدم در منطقه اي هستم كه كوه داشت و من خيلي مي ترسيدم. در همين حين شهيد ايماني آمد جلو و به من گفت: خانم محترم! شما ظاهراًمشكلي داشتيد. با خودم گفتم خدايا! اين همان كسي است كه تصويرش زير شيشه ي ميزم هست. او يك غريبه است من چطور مشكلم را به او بگويم؟ در همين فكر بودم كه گفت: خانم محترم! نياز به مطرح كردن نيست. من از مشكل شما آگاهم. نگاه به بغل دستي اش كرد و گفت: او هم كه فرمانده ي ماست. از مشكل شما با خبر است.
فرداي آن روز در محل كار، زنگ تلفن به صدا در آمد، مادر شهيد كشوري بود. گفت: خانم! ظاهراً شما براي انجام خيري مشكل داريد وبا شهيدي آن را در ميان گذاشتيد.
- بله.
- به نشاني كه مي دهم مراجعه كنيد تا مشكلتان حل شود.
من همان كار را كردم و مشكلم حل شد و الآن مدتي است از آن ماجرا گذشته، من دوست داشتم اين خواب ولطف همسرتان را به شما بگويم تابفهميد كه شهيدتان چه مقامي دارد.
«ويژه نامه ي كنگره ي بزرگداشت سرداران وچهارده هزار شهيد استان هاي مازندران وگلستان(سبز سرخ)/ ش69».به نقل از وبلاگ یاد شهیدان
..............................
همسر شهید برونسی می گوید: هر سال شب بيست و يکم ماه مبارک، مراسم احيا داشتيم. مسجد محل يک هيات عزاداری داشت. بعد از نماز مغرب، عبدالحسين[برونسی] همهشان را افطاري ميآورد خانه.
بعد از شهادتش، اولين ماه مبارک، بعضي از فاميل، ازم خواستند که ديگر افطاري ندهم. گفتم: خودمم همين فکرو کردم، با اين بچههاي قد و نيم قد، بايد مواظب خرج و مخارج باشم.
شب بيست و يکم، فقط قرار شد دو، سه تا از آشناها بيايند. به اندازه ی بيست نفر غذا درست کردم. در واقع مجلس را خودماني کردم. بعد از نماز، يکهو ديدم هفتاد، هشتاد نفر از بچههاي هيات آمدند خانهمان. حسابي هول شدم. داشتم بساط چاي را جور ميکردم که آقاي اخوان آمد. گفت: حاج خانم! همينو ميچرخونيم تا هر کسي تبرکاً چند لقمه بخوره.
آن شب براي بيشتر از صد نفر غذا کشيدم. چند تا ديس هم داديم به همسايهها. نه حواس من به اين بود که چه دارد ميگذرد، نه حواس بقيه. آخر کار، آقاي اخوان يک دفعه با حيرت گفت: حاج خانم! مگه شما نگفتي اندازه ی بيست نفر غذا درست کردي؟
تازه يادم آمد که قبل از کشيدن غذا، به شهيد گفته بودم: اينا مهموناي خودت هستن، خودتم بايد سيرشون کنی.
دو، سه تا ديس ديگر که کشيديم، غذا تمام شد. آقاي اخوان گفت: اگر من چيزي نگفته بودم، با برکتي که اين غذا پيدا کرده بود، همه ی محله رو هم ميشد افطاري داد!
« ساکنان ملک اعظم2ص97»

قسمت هایی از بیانات مقام معظم رهبری در جمع کارگردانان:
آدم مىبيند اين شخصيت هاى برجسته، حتّى در لباس يك كارگر به ميدان جنگ آمدهاند؛ اين اوستا عبدالحسين برونسى، يك جوان مشهدى بنّا، كه قبل از انقلاب يك بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشتهاند و من توصيه مىكنم و واقعاً دوست مىدارم شماها بخوانيد. ايشان اول جنگ وارد ميدان نبرد شده بود و بنده هم هيچ خبرى نداشتم. بعد از شهادتش، بعضى از دوستان ما كه به مجموعههاى دانشگاهى و بسيج رفته بودند و با اين جوان بىسواد - بىسواد به معناى مصطلح؛ البته سه، چهار سالى درس طلبگى خوانده بوده، مختصرى هم مقدمات و ابتدايى و اين ها را هم خوانده بوده- صحبت كرده بودند، مىگفتند آنچنان براى اين ها صحبت مىكرده و حرف مىزده كه دل هاى همهى اين ها را در مشت مىگرفته؛ به خاطر همين كه گفتم، يك معرفت درونى را، يك ادراك را، يك احساس صادقانه را و يك فهم از عالم وجود را منعكس مىكرده؛ بعد هم بعد از شجاعت هاى بسيار و حضور در ميدان هاى دشوار، به شهادت مىرسد. اين زيبايي هایی كه آدم در زندگى يك چنين آدمى يا شهيد همت و شهيد خرازى مىتواند پيدا كند و يا اين هايى كه حالا هستند، نظيرش را شما كجا مىتوانيد پيدا كنيد؟ کجا می شود پیدا کرد ؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد